مرد دیوانه

مرد دیوانه

مرد دیوانه دنیایش رنگ چشمانش است و شاید نبیند شما را که می آیید و میروید. و شاید او هم رفته است.
مرد دیوانه

مرد دیوانه

مرد دیوانه دنیایش رنگ چشمانش است و شاید نبیند شما را که می آیید و میروید. و شاید او هم رفته است.

بدرود پاییز

خداحافظ پاییز زرد

خداحافظ، دیگر برنگرد!

برو شاید فصل جدّی، فردا بهار شد

شاید کاشهامان میوه داد فردا

شاید تسکین یافت این شب از دردها.

درود به سپیدی چادر یلدا

سلام به بوی ناب بهار

سلام من به میترا.

خداحافظ آذر تنها مانده با جوجه های امسال.

اسبها زین شوند!

جوجه ها عازمند!

پاییز درد خداحافظ،

خداحافظ آذر تنها مانده ... با جوجه های امسال


لینک صوتی

مهر پاییزی

روزگارم را این روزها، خواهشی نیست به فهم.

من خود گم شده ی آبشارانم از این روز

و هر صعودی را سقوطی میکنم بی پایان...

صدای سقوط نوایی است دلنشین به گوش رهگذران

و رهگذران، راه را...

نرفته تحلیل میکنند به تجربه ی آن دگران.

تلاطم ِ افکار ِ این با مغز به زمین رسیدن ها،

تصادم این خاطر به گرو گذاشتن ها...

و نمیدانی که چه دردی دارد زمین;

نمیشود که آبشار شوی،

نمیتوانی که حوض شوی برایم گاه سقوط!

و آخ...! این زمین چه دردی دارد گاه رسیدن.

میان این گم شدگیهای مدام،

میان جورچین قطرات،

در تلاءلوء این مهر پاییزی،

میان برگهای خاطرات،

نمیدانی پرتقال های یواشکی چه عالمی دارد...

و آخ...! چه دردی دارد زمین گاه سقوط

کهکش

همین کهکشانهای راههای شیرین

همین ها را میگویم "که کشها"...

زمین را بنگر از این پنجره ی خواب

از همین پنجره ی کاهی.

حکایت مضحکی است پنجره ی...

واصل دو هیچ!

 من اکنون همین جا ایستاده ام

-ناظر کهکشها-

پشت پنجره.

بدرود

فایل صوتی شعر "بدرود"

برای دانلود اینجا کلیک کنید...


هزار و یک شب قصه ات را یک ثانیه باور نمی کنم...

نمکپاش

مرا اگر درمان نیستی

دست کم نمک نباش بر زخم...نمک نباش!

به چه بخندم این روزها؟

به ماهی در تنگ آب، یا به لبخندهای سخیف ناظران؟

مگر نمیدانی ثانیه ها چگونه یکی از پی دیگری رخت میبندند از زمان...

و مگر نمیبینی ساعت هفته ای یک بار میخوابد؟

تو هم بخواب و بگذار من بمیرم بر همه ی هستی.

به چه دل خوش کنم؟

به قلمم که رو به زوال رفته، یا به کفهایی که روی آب مانده؟

مگر نمیدانی همین چند صفحه از دفترم باقی است...

و همیشه همین همهمه مرا ترسانده؟

برخیز...!

برخیز و گمان کن تمام من همین تمنای چند روزه بوده،

و تمام شد دردهایی که در سینه داشتم.

من همینجا ایستاده ام...

کجا میتوان رفت وقتی همیشه سرم سنگ میشود جلوی قدمهایم؟

برو اما...

مرا اگر درمان نیستی

دست کم نمک نباش بر زخم...نمک نباش!