مرد دیوانه

مرد دیوانه

مرد دیوانه دنیایش رنگ چشمانش است و شاید نبیند شما را که می آیید و میروید. و شاید او هم رفته است.
مرد دیوانه

مرد دیوانه

مرد دیوانه دنیایش رنگ چشمانش است و شاید نبیند شما را که می آیید و میروید. و شاید او هم رفته است.

ببخشای مرا...


عاشقانه اگر هست،
سهم زمین است... ببخشای مرا.
دل ز هجران تو ای دوست،
هر ثانیه در چرخ غمین است...ببخشای مرا.
من اگر دور ز تو ماندم و تنها،
گنه کس نه که تقدیر من این است...ببخشای مرا.
چنگ به دامان تو کشیدم چندی،
لعنت به سگال بد که چنین است...ببخشای مرا.
دل در گرو تو و ذکر به فردایی مبهم،
روزگار من همین است...ببخشای مرا

مرگ استوار

شب، روز،

و لحظات سرد سکوت،

در همیشه ی دقایق

قلبم را میان نامردمی ها میمیراند.

اشکهایم دنیا را به باد فراموشی میسپارد

وجدان بیدار خواب آلود را...

در این دور معکوس زمین

و سر در گمی های زمان

کاش میشد به عقب باز نگشت.

ساحل از یادم رفته،

این مردم از ابلیس چه میخواهند

وقتی همه با او همرنگ شده اند

در بی وجدانی دریا!

-----------------------------------

پ.ن: مرا بخوان به سرودی دوباره؛ به مرگی استوار.





آنتایتلد

حال این روزهایم بینهایت شبیه روزهای تلخ بهار است
وقتی تنهایی در کنج اتاق تاریکت کز میکنی.
ساعتم سالهاست که خوابیده در کنج میز شلوغم...
و سکوت میکنم بر حسادت این همه تنفر از دل.
درمان درد بی درمانم همین تکیدن در اتاق تاریک، سکوت، و نشخوار خاطرات است.
همین بس است به گمانم.
تو هم بس کن؛ قبول حق با توست!
-----------------------------------------------------------------
پ. ن: چه فرقی میکند وقتی عاشقانه هایت سهم دیگری است؟

جهنم


بازیگر خوبی شده ام این روزها

نه رنگم خودی است

و نه صدایم.

اینجا هر چه میگردم

اثری از نهرهای روان نیست.

چوبه ی دارم را چراغانی کردی؟

آتش بی واسطه با من سخن میگوید،

بهشت ارزانی خودت!