همین کهکشانهای راههای شیرین
همین ها را میگویم "که کشها"...
زمین را بنگر از این پنجره ی خواب
از همین پنجره ی کاهی.
حکایت مضحکی است پنجره ی...
واصل دو هیچ!
من اکنون همین جا ایستاده ام
-ناظر کهکشها-
پشت پنجره.
راهی به بهشت هست،
نشانی از آن هنوز روی دیوار است
و میتوان باور داشت که همه ی فرشتگان...
همه ی آنها مرده اند.
با همین ارتداد دست به گریبانم این روزها
و همیشه صدای حوا را میشنوم در تنهایی،
«بیا از این سیب ها بخور»
اما من به اندازه ی کافی رجیم هستم
ممنون...
این روزها راه خانه را هم گم میکنم
بهشت که بیراهه است!